باد انداخته در سر، هوس پنجرهات را
تا که با خود ببرد گوشه ایاز خاطرهات را
کوهها تشنهی موسیقی زیبای کلامت
بتکان بغض فرو ماندهی درحنجرهات را
باد بیتاب تر از قبل شده تا که بگیرد
سر موهای پریشان گره در گرهات را
عشق ای دشت بلاخیز نشد در همهی عمر
یک دل سیر، ببینم همهی منظرهات را؟
مثل یک جنگل خاموش پر از راز جهانی
کاش میشد که بگردم همهی گسترهات را
به خدا حوصلهای نیست که دیگر بکشانم
بار سنگین و نفسگیر غم و دلهرهات را
من سر راه تو سبزم، همه جا در همه احوال
کم بگو، میجود آخر پدرم خرخرهات را
گرگِ اندوهِ نبودِ تو رسیده است لب چاه
ای زلیخا برسان زود سر قرقره ات را
عمرت از نیمه گذشته است تو ای شاعر عاشق
بس کن این عاشقی لعنتی مسخرهات را